فرزند فاطمه سلام الله علیها

دیروز جلوتر از بقیه می آمد.

در یک تابوت شیشه ای.

گفتند آخرین ذکر مداحی که خوانده بود تو جیبش پیدا شده بود؛

و قرآنی که مونسش بود...

یعنی ثقلین را همراه داشت.

آن سربند سرخ یا سیدالشهدا را باز هم بر پیشانی داشت.

وشال سبزش که وفتی پهلوش مجروح شده بود بسته بود دور کمرش.

این سند زنده ی همان حرف است که قدیمی های جنگ میگویند:در عملیات هایی که رمز عملیات نام مقدس حضرت زهرا بود،بچه های رزمنده اکثرا از ناحیه پهلو و سینه مورد جراحت قرار میگرفتند.

و سید رضا،هم او که به حضرت زهرا علاقه ی زیادی داشت در والفجر هشت رفت و شهید شد.

عملیاتی که رمزش نام مقدس حضرت زهرا بود.

و بعد از فتح فاو آنجا را شهرک فاطمیه خواندند.

و او همان جا بود همان شهرک فاطمیه(فاو) که پهلویش جراحت برداشت و شال مادریش را که به نشان فرزندی فاطمه همراه داشت بر همان جراحت بست تا با مادرش از ورای 13 قرن همدردی نماید؛اسیرش کردن؛مفقود شد و حالا بعد از 27 سال باز گشته.

او مداح بود و هنوز صدایش را میشنوی اگر به دقت گوش بدهی.

ما میرویم و قافله سالار ما خداست

هرکس که نیست در ره ما از خدا جداست

همین یک بیت از خواندن او بسیار به دلم نشسته بود لذا تصمیم گرفتم برا دانلود بذارم که 2روز هرکاری کردم نشد اما ازش خواهش کردم راضی باشه و به یه زوری آپلود شد.

کلیپ آسید رضا

آب زنید راه را سید رضا حسینی میرسد...

خیره شد به سفره

یه دفه گفت:

عجب!حدودا 15 سال پیش دیدمش

گفتم کجایی؟چه خبر؟

گفت بر میگردم.

پرسیدم:بابا اشتباه نمیکنی؟15 سال پیش که کلی از شهادتش گذشته بوده!!

بابام گفت:خوابشو دیدم؛

گفت برمیگردم...

وحالا برگشته!

پنجشنبه باید بریم استقبالش.

با 30 نفر دیگه داره میاد.

گفتن شال سبز و اون پیشانی بند سرخش باهاشه.

قراره بذارنش تو تابوت شیشه ای.

وما...هِی فقط شرمنده ایم

کلی راه آمدید تا روز پدر را در مراسم بزرگداشت پدر باشید اما هرچه بود توان گذاشتند تا شما در برنامه نباشید.

گفتند مراسم فقط مال پدر است و نباید موضوع دیگری به آن اضافه شود.

غافل بودند که پدر سالیانیست نگاهش به شماست؛انتظارتان را میکشد؛

اصلا بهترین هدیه ی روز پدر بود آمدنتان؛ولی ای کاش در مراسم بودید تا پدر به همه افتخار کند و نشانتان بدهد که ببینید اینانند همان فرزندان در گهواره ام؛همان رشیدهای شاخ شمشادم که در گهواره بودند و هنوز از آب و گل درنیامده در گهواره خاک و خونشان آرمیدند.

ببینید اینها هستند همان فرزندانم که حالا طنین صداشان در کرانه ی باختر و دامنه ی آفریقا کوچه پس کوچه های آمریکا شنیده میشود؛ببینید چه خرامان خرامان می آیند.

از اول به همه،همه ی اینها را گفته بود ولی پدر دوست دارد اگر برایش یادبودی میگیرند به همه نشان بدهد فرزندان ارشدش را و افتخار کند.

نگذاشتند شما بیایید

مجبورتان کردند که زودتر بیایید امام را ببینید دستی به دلهای داغ دار و چشم های بهاری مردم بکشید و بروید.

نمیدانم چرا؟

فقط میدانم برایم آشنا بود این واقعه؟

آنروز که نوه رسول خدا را میبردند تا در جوار جدش آرام بگیرد.

آنروز که منتسبین به بیت پیامبر گردنه را گرفته بودند.

آنروز که...

وامروز گفتند شهدا و مجلس یاد امام قابل جمع نیست و نمیشود بیایند که یاد امام تحت الشعاع قرار میگیرد.

آنجا زنی بود و اینجا نوه که هردو را دوره کرده بودند آنها که بویی نبرده بودند از آن وجود های نورانی.

تا الان اگر شعار میدادم شهدا شرمنده ایم دیگر شعار نمیدهم که از عمق جان صیحه میکشم که شرمنده ایم.

شرمنده ایم که اعتراض نکردیم که چرا نمیگذارند بیایید.

اعتراض نکردیم که با میراث امام چه میکنند.

نگفتیم:چرا؟

فقط گفتیم شرمنده ایم.

شرمنده.

آقا:شرح عمليات آزادي خرمشهر را بخوانيد


Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

دل که با خدا باشد این میشود

بچه ها اگر شهر سقوط کرد،آن را دوباره فتح میکنیم!

مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.

«شهید محمد جهان آرا»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

+ جهان آرای عزیز رجب امسال را با حضور معنوی تو شروع کردیم کمکمان کن ایمانمان سقوط نکند.

شیطان از همه سو محاصره کرده این یک وجب دل را.

از آخرالزمانیِ زمان استفاده کرده و هرچه آتش دارد،دارد میریزد سر معصومیتمان.

بعضی کوچه های دلمان را اشغال کرده؛

همچنان داریم مقاومت میکنیم؛

کمک کن سقوط نکند این دل آتش گرفته.

سفارش ما را به خدابکن که دل مارا آزاد کند.

خرمدل باشیم.

همت/طلائیه/خیبر...به پیش...

سلام حاج ابراهیم...

از آن روزی که محور خیبر را با خونت در طلائیه تثبیت کردی ما همینجاییم!

البته یادمان رفته بود که خیبر است و مختصات منطقه را با شعب ابیطالب اشتباه گرفته بودیم؛

که ناگهان همین چند وقت پیش از قرار گاه فرماندهی کل قوا بیسیم زدند که حواستان کجاست؛

ستون پنجم مختصات منطقه را اشتباه جا انداخته!

شعب ابیطالبی در کار نیست...

به پیش که همچنان در منطقه خیبریم.

به پیش.

راستی حاج همت دیگر طلائیه فقط منطقه ای نزدیک شرق دجله نیست که سرتاسر ایران طلائیه شده و هور الهویزه دریای عمان و یا حتی مدیترانه است.

حاج ابراهیم سه راه شهادت هنوز هم شهید میگیرد از ما

همین چند وقت پیش مصطفی به سه راه شهادت رسیده بود که شهیدش کردند

احمدی روشن را میگویم که حتما حالا پیش شماست و میدانم که از همانجا حواستان به ماست که با تک و پاتک دشمن چه میکنیم.

خبر آخر اینکه جای شما خالی بود در این عملیات آخری.

انتخابات را میگویم.

آتشی ریختیم به مواضع دشمن که نگو

همه ی مواضع دشمن به هم ریخته

داریم قلعه به قلعه،خیبر را فتح میکنیم انشاءالله

وحتما میدانی که فتح خیبر طلیعه باز پسگیری فدک است.

به امید آن روز.

بیش از این سخن به درازا میرود

سلام خدا بر شما و همه شهیدان راه حق.

به بهانه ایام شهادت حاج ابراهیم...

این عکسو با اون انگشت شکسته تا حالا خیلی جاها دیدید.

حاج همت به دلیل اخلاق خوش و تقوای فراوانش به شدت مورد محبت فراوان بچه رزمنده ها بود.

آخر هر سخنرانی بلافاصله و با عجله ترک محل میکرد تا بچه ها نریزند سرش.

یه بار تو هجمه محبت بچه بسیجی ها گیر میکنه و انگشتش میشکنه.

نکته نوشت --------------------------------------------------------------------------------------------------------

+ امام صادق علیه السلام:مَن اَصلَحَ فیما بَینَهُ وَ بَینَ اللهِ اَصلَحَ اللهُ ما بَینَهُ و بَینَ النَّاسِ؛

کسی که بین خود و خدایش را اصلاح کند خداوند بین او و مردم را اصلاح می کند.(محبت او در دلها می افتد)

جهاد النفس، ح 355

چقدر تا 16سالگی ما مانده؟!!

راوی:دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله در جریان تفحص پیگر شهدا، پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود...

+


+

+

• سجده نماز ظهر طولانی نبود.
• زیاد خندیدم.
• هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.


راوی:دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... !

ننه علی هم...پــَــــــــر

ننه علی بالاخره بعد از حدود 20 سال زندگی بر مزار فرزندش رفت.

روحش شاد.

اورا هم همچون حاجی بخشی با شاخه ای از گل محمدی صلوات تا دیار شهیدان بدرقه میکنیم.

فدک1364هـ.ش

یافاطمه الزهرا را که شنیدند زدند به آب؛

در مهریه ات غوطه ور شدند.

برای پس گرفتن فدک آمده بودند.

آمده بودند جواب سیلی آن روز کوچه را پس بدهند.

فاو را که گرفتند اسمش را گذاشتند شهرک فاطمیه.

والفجر به توان هشت


سرانجام عملیات والفجر هشت در ساعت 10: 22 دقیقه روز 1364/11/20 آغاز شد. 

 «بسم‌الله الرحمن الرحیم . لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم، و قاتلو هم حتی لاتكون فتنه. یا فاطمه‌ الزهرا، یا فاطمه‌ الزهرا، یا فاطمه الزهرا». 


ادامه نوشته

عنوان ندارد

نزدیک عملیات بود.

می دانستم دختردار شده.

یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون.

- «این چیه؟»

- «عکس دخترمه.»

- «بده ببینمش»

- «خودم هنوز ندیده مش.»

- «چرا؟»

- «الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.»

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

یک کلام:قابل توجه اون خواصی که بند خوانوادشون هستند و در دفاع از اسلام و ولایت سکوتیده اند.

حاجی بخشی پر

بدرقه ات میکنیم تا دیار شهیدان

با شاخه گلی از صلوات و فاتحه

راستی حاجی بخشی سلام ما رو به شهدا برسان.

حتما بخونید...

سعيد 75 روز زير شكنجه بود، ابتدا به هر دو پايش نعل كوبيده و به همين ترتيب براي آوردن چوب و سنگ به بيگاري مي‌بردند. پس از دادگاهي شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولين كاري كه كردند هر دو دستش را از بازو بريدند و چون وضع جسماني خوبي نداشت براي معالجه و درمان به بهداري برده شد و پس از چند روز كه كمي بهبودي يافته بود آوردندش و مجددا اعتراف گرفتن شروع شد.
____________

اگر جیگرشو داری...بخونش...

از پیوند ها «وبلاگ دستنوشته های من» رو انتخاب کن.

پوتین

گردان پشت ميدون مين رسيده و زمين گير شده بود.

چند نفر رفتند معبر باز كنند؛او هم رفت، ۱۵ ساله بود.

چند قدم كه رفت، برگشت.

يعني ترسيده؟! خب! ترس هم داشت!

او اما، پوتين هايش را به يكي از بچه ها داد و گفت:تازه از گردان گرفتم، حيفه! بيت الماله!...

پابرهنه رفت!...

*

*

*

*

*

*

راستي ۳هزار ميليارد تومن چندتا پوتين ميشه؟!

باید سعی کرد

*

*

*

*

*

*

دیدار جانبازان قطع نخاعیست با امام خامنه ای.

جانباز ی میگوید:"دعا کنید عاقبت به خیر شویم"

آقا هم جواب میدهند: "باید سعی کرد."

کوتاه ترین وصیت...

شهید ماه شهریور

کاوه....

شهیدماه شهریور

بلنديهای «سرا » (1) دست ضد انقلاب بود و از آن جا ديد خوبی روی ما داشتند.

آتش سنگينی طرفمان می ریختند، طوري كه سرت را نمی توانستی بالا بگيری.

همه خوابيده بودن روی زمين. برای اين كه نيروها را تحت كنترل داشته باشم به حالت نيم خيز بودم.

ناگهان از پشت، دست سنگينی را بر شانه ام احساس كردم؛برگشتم ديدم محمود است.

جلوی آن همه تير و گلوله، صاف ايستاده بود.

آمدم بگويم سرت را خم كن، ديدم دارد بدجوری نگاهم می كند.

گفت:اين چه وضعيه؟ خجالت بكش. چشمانش از خشم می درخشيد. با صدايی كه به فرياد شبیه بود گفت: فكر نكردی اگه سرت رو پايين بياری، نيروهات منطقه را خالي می كنن؟

بعد هم، بدون توجه به آن همه تير و گلوله كه به طرفش می آمد، به سمت جلو حركت كرد.


عمليات تمام شده بود كه ديدمش، دستی به شانه ام زد و گفت: ضد انقلاب ارزش اين رو نداره که جلويش سرتو خم كنی.


1- از پايگاهای اصلی ضد انقلاب بود كه در حد فاصل شهرهای سقز- بوكان قرار دارد.

شهادتت مبارک

شهادت شهیدِسعید

محمد غفاری را به ساحت مقدس ومنور امام زمان عجل الله فرجه

وپیشگاه امام خامنه ای حفظه الله

خانواده شهید ، اعضاء هیات ابوتراب همدان وتمامی ملت شهیدپرور تبریک و تسلیت عرض میکنیم.

پاسدار شهید محمد غفاری از بسیجیان مظلوم ودلاور امام خامنه ای در در گیری با اشرار ضد انقلاب پژاک به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

مراسم تشیع پیکر مطهرش

پنج شنبه1۷شهریور90

ساعت10صبح

میدان امام خمینی(ره)همدان


به بهانه وفات ام البنین(علیها سلام)

سلام

[باوجود اینکه چند وقته از لحاظ روحی مناسب نیستم اما هرطور بود باید محضرت حضرت عباس(علیه السلام)عرض ارادت میکردم

پس مطلب زیر رو نوشتم.]

سلام آقاجان....

سلام سردار

به چه صدایت کنم؟

سقا؟...صاحب لواءالطف؟...اباالفضل؟...اباالقِربه؟...

یادم آمد شاید با این بیان بیشتر احترامتان کرده باشم.

السلام علیک یا عبدالصالح!

یا نافذ البصیره!

قربان نگاهت که بصیرت از عمق آن جاریست

جرعه ای بنوشانمان که در این هوای طاقت سوز فتنه حسابی فریاد العطشمان بلند است.

به نگاهمان نفوذ عنایت فرما تا در لابه لای غبار فتنه خیمه ی ولایت را گم نکنیم.

خدا شاهد است که برادری را در حق امامت تمام کردی.

به نهایت که رسیدی فریاد ای برادر سر دادی.

ای با وفا برادر؛بیا و برادری هایمان را اباالفضلی کن.

بیا و الفت و گره برادری هایمان را با دستان خودت محکم کن که با همین برادری در سپاه حق شمشیر بزنیم و رجز بخوانیم.

پشت گرمی برادر!

برادری های ما را نیز باعث پشت گرمی مان قرار بده تا با دلی آرام در این برهوت آخرالزمان از علقمه ی اهل بیت تشنگان را آبی بیاوریم و سیرابشان سازیم.

راستی اگر قابل بودیم به ارباب سلام مان را برسان.

بگو هنوز با یزیدیان در ستیزیم.

بگو زبیریان وامویان دیگر نیستند که آل سعودند و امیرشان؛هم زبیریند که خود را خادم الحرمین میخوانند!!!!! و هم امویند که کینه ی هاشمیان دیوانه شان کرده!

بگو بحرین دوباره کربلا شده.

بگو ...

بگو....صلی الله علیک یا اباعبدالله